دومين حكايت از شهيد بابايي
شاگرد بي بضاعت راوي: مادر شهيد بابايي
من تعداد هفت فرزند دارم و عباس در ميان فرزندانم برترين انها بود. او خيلي مهربان و كم توقع بود. با توجه به اينكه رسم بود تا هر سال شب عيد براي بچه ها لباس نو تهيه شود، اما عباس هرگز تن به اين كار نمي داد. او مي گفت: اول براي همه برادرها و خواهرانم لباس بخريد و چنانچه مبلغي باقي ماند براي من هم چيزي بخريد. به همين خاطر هميشه هنگام خريد اولويت را به خواهران و برادرانش مي داد. او هر وقت مي ديد ما مي خواهيم براي او لباس نو تهيه كنيم، مي گفت: همين لباسي كه به تن دارم بسيار خوب است. و وفتي لباس هايش چرك مي شد، بي انكه كسي بداند، خودش مي شست و به تن مي كرد. عباس هيچ گاه كفش مناسبي نمي پوشيد و بيشتر وقتها پوتين به پا مي كرد. عقيده داشت كه پوتين محكم است و ديرتر از كفشهاي ديگر پاره مي شود و ان قدر ان را مي پوشيد تا كف نما مي شد. به خاطر مي اورم روزي نام او را در ليست دانش اموزان بي بضاعت نوشته بودند. دايي عباس، كه ناظم همان مدرسه بود، از اين مسئله خيلي ناراحت شد و به منزل ما امد. از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بيشتر رسيدگي كنيم تا ابروي خانواده حفظ شود.من از سخنان برادرم متاثر شدم. كمد لباس هاي عباس را به او نشان دادم و گفتم: نگاه كن. ببين ما برايش همه چيز خريده ايم، اما خودش از انها استفاده نمي كند.وقتي هم از او مي پرسم گه چرا لباس نو نمي پوشي؟ مي گويد: در مدرسه شاگرداني هستند كه وضع مالي خوبي ندارند. من نمي خواهم با پوشيدن اين لباس ها به انان فخر فروشي كنم. ![]()
![]()
![]()
اگه ميخواين بيشتر با اين شهيد اشنا بشيد مي تونيد در سه پست قبل نگاهي كوتاه به زندگي شهيد بابايي رو بخونيد.
انتخاب کتاب با انتخاب دوست فرقی ندارد، همانگونه که باید برای معاشرت دوستان خوب انتخاب کرد، برای مطالعه نیز باید کتابهای خوب را برگزید. ما همانطور که مسئول کارهای خود می باشیم مسئول مطالعه خویش هستیم. باید کتابی مطالعه کنیم که فکر ما را روشن و عقل ما را قوی کند نه کتابی که وقت ما را تلف نماید. (از کتاب کشکول طبسی)