وزن ومیزان اعمال 3

از بيان قبلى ما دو نكته روشن گرديد:

نكته اول:

اين كه معناى وزن اعمال در روز قيامت تطبيق اعمال است بر حق، به اين معنا كه هر شخصى پاداش نيكش به مقدار حقى است كه عمل او مشتمل بر آن است، در نتيجه اگر اعمال شخصى، به هيچ مقدارى از حق مشتمل نباشد از عملش جز هلاكت و عقاب بهره و ثمره عايدش نمى شود، و اين همان توزين عدلى است كه در ساير آيات بود.

با اين بيان ديگر محتاج به اين نمى شويم كه آيه مورد بحث را تاءويل نموده آن را بر خلاف ظاهرش حمل كنيم، و مانند بعضى ها بگوييم در آيه يك نوع استعاره به كار رفته و مراد از وزن، عدالت و مراد از ثقل ميزان، رجحان عمل است. و يا مثل بعضى ديگر بگوييم : خداوند در روز قيامت ترازويى نصب مى كند كه مانند ترازوهاى معمولى دنيا داراى دو كفه و يك زبانه است، و اعمال نيك و بد بندگان را با آن موازنه مى كند. و اگر كسى بپرسد كه عمل قابل كشيدن و سنجيدن نيست علاوه بر اينكه عمل پس از صدورش ‍ معدوم مى شود، و اعاده معدوم هم در اعراض باطل و محال است، در جواب مى گويند: اينكه گفتيم عمل كشيده مى شود مرادمان دفتر اعمال است نه خود آن. و يا مى گويند: در نشات آخرت براى هر عمل نيك و بدى آثار و علامتهاى مخصوصى ظاهر گشته و آن آثار در ترازوها كشيده مى شود. يا مى گويند: حسنات به صورت زيبا و سيئات به صورت زشتى مجسم شده بين آن مجسم شده ها اندازه گيرى و موازنه بعمل مى آيد. و يا مى گويند: خود مؤ من و كافر وزن مى شوند نه اعمالشان. و يا مى گويند: وزن عبارت است از ظهور مقدار و منزلت آدمى، و ثقل ميزان عبارت است از كرامت و جلالت قدر او، و خفت ميزان عبارت است از خوارى و ذلتش.

نه تنها هيچ كدام از اين حرفها با ظاهر آيه نمى سازد و از الفاظ آيه دليل و شاهدى ندارد بلكه اشكالى هم بر همه آنها وارد است، و آن اين است كه لازمه اين حرفها گزاف بودن وزن است، و سابقا گفته شد كه ميزان در آن روز علاوه بر اينكه گزافى نيست، بلكه آن قدر دقيق است كه حجت را بر عبد تمام مى كند.

نكته دوم:

اينكه معلوم شد كه براى هر انسانى ميزان هاى متعددى است كه هر كدام از عمل هايش با يكى از آنها سنجيده مى شود، و ميزان هر عملى همان مقدار حقى است كه عمل مشتمل بر آن است، چون روز قيامت روزى است كه كسى جز حق، سلطنت نداشته و ولايت در حق هم تنها و تنها در دست خداى تعالى است، به شهادت اينكه از يكطرف مى فرمايد :

( امروز روز حق است )

و از طرفى ديگر مى فرمايد:

( اينجا ولايت بر حق، تنها و تنها براى خدا است )

و نيز مى فرمايد:

« هـُنـالـِكَ تـَبـلـوُا كـُلُّ نـَفـسٍ مـا اَسلـَفـَت وَ رُدّوُا اِلـَى اللهِ مـَولـيـهـُمُ الـحـَقِّ وَ ضـَلَّ عـَنـهـُم مـا كـانـوا يـَفـتـَرونَ »

( یونس - 30 )

تفسیرالمیزان - ( اعراف 8 و9 )

وزن ومیزان اعمال 2

اشاره به اينكه ممكن است هر يك از اعمال، واحدى براى سنجش داشته باشد و بيان معناى جمله :

« وَالـوَزنُ يـَومـَئـِذٍ الـحـَق »

اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد سنگينى را در طرف حسنات و سبكى را در طرف سيئات اثبات مى كند. و امثال اين آيات ( پست قبلی ) اين احتمال را در نظر انسان تقويت مى كند كه شايد مقياس سنجش اعمال و سنگينى آن، چيز ديگرى باشد كه تنها با اعمال حسنه سنخيت دارد، بطورى كه اگر عمل حسنه بود با آن سنجيده مى شود و اگر سيئه بود چون سنخيت با آن ندارد سنجيده نمى شود، و ثقل ميزان عبارت باشد از همان سنجيده شدن و خفت آن عبارت باشد از سنجيده نشدن، عينا مانند موازينى كه خود ما داريم، چون در اين موازين هم مقياسى هست كه ما آن را واحد ثقل مى ناميم مانند مثقال و خروار و امثال آن، واحد را در يكى از دو كفه و كالا را در كفه ديگرى گذاشته مى سنجيم، اگر كالا از جهت وزن معادل آن واحد بود كه هيچ، وگرنه آن متاع را برداشته متاع ديگرى بجايش ‍ مى گذاريم، پس در حقيقت ميزان همان مثقال و خروار است نه ترازو و يا قپان و يا باسكول، و اينها مقدمه و ابزار كار مثقال و خروارند كه به وسيله آنها حال متاع و سنگينى و سبكى آن را بيان مى كند، و همچنين واحد طول كه يا ذرع است و يا متر و يا كيلومتر و يا امثال آن، كه اگر طول با آن واحد منطبق شد كه هيچ، و اگر نشد آن را كنار گذاشته طول ديگرى را با آن تطبيق مى دهيم، ممكن است در اعمال هم واحد مقياسى باشد كه با آن عمل آدمى سنجيده شود، مثلا براى نماز واحدى باشد از جنس خود آن كه همان نماز حقيقى و تمام عيار است، و براى زكات و انفاق و امثال آنها مقياس و واحدى باشد از جنس خود آنها، و همچنين براى گفتار واحدى باشد از جنس خودش، و آن كلامى است كه تماميش حق باشد و هيچ باطلى در آن راه نيافته باشد، همچنانكه آيه

« يـا اَيـُّهـَا الـَّذيـنَ آمـَنوُا اتـَّقـُوا اللهَ حـَقَّ تـُقـاتـِهِ »

به آن اشاره دارد.

بنابراين، بسيار به نظر قريب مى رسد كه مراد از جمله و الوزن يومئذ الحق اين باشد، كه آن ميزانى كه در قيامت اعمال با آن سنجيده مى شود همانا ( حـَق ) است، به اين معنا كه هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد، و چون اعمال نيك مشتمل بر حق است از اين رو داراى ثقل است. بر عكس عمل بد از آنجايى كه مشتمل بر چيزى از حق نيست و باطل صرف است لذا داراى وزنى نيست، پس خداى سبحان در قيامت اعمال را با ( حـَق ) مى سنجد و وزن هر عملى به مقدار حقى است كه در آن است. و بعيد نيست قضاوت به حقى هم كه در آيه

« وَاَشرَقـَتِ الاَرضُ بـِنـُورِ َربـِّهـا وَ وُضـِعَ الـكـِتـابَ وَ جـى ءَ بـِالنـَّبـيـّيـنَ وَ الـشـُّهـَداءِ وَ قـُضـِىَ بـَيـنـَهـُم بـِالـحـَقِّ وَ هـُم لا يـُظـلـَمـونَ »

است اشاره به همين معنا باشد. و مراد از كتابى كه در آن روز گذارده شده و خداوند از روى آن حكم مى كند همان كتابى است كه در آيه

« هـذا كـِتـابـُنـا يـَنـطـِقُ عـَلـَيكـُم بـِالـحـَقِّ »

به آن اشاره شده است.

پس كتاب مقدار حقى را كه در عمل است تعيين نموده و ميزان، مقدار ثقل آن حق را مشخص مى كند، بنابراين، ( وَزن ) در آيه مورد بحث به معناى ثقل است نه به معناى مصدريش (سنجيدن ). و اگر در آيه (103) سوره (مؤمنون) و آيه (11) سوره (قارعه ) آن را به صيغه جمع آورده براى اين است كه دلالت كند بر اينكه ميزان اعمال يكى نيست، بلكه براى هر كسى ميزان هاى زيادى به اختلاف اعمال وى هست، حق در نمازش نماز واقعى و جامع همه اجزا و شرايط است، و حق در زكاتش زكات جامع شرايط است، خلاصه، حق در نماز، غير حق در روزه و زكات و حج و امثال آن است.

معناى وزن اعمال در روز قيامت، تطبيق اعمال است بر حق و براى هر كدام از اعمال انسان ميزانى است .

تفسیرالمیزان - ( اعراف 8 و 9 )

وزن ومیزان اعمال 1

« وَالوَزنُ یـَومـَئـِذٍ الحـَقُّ فـَمـَن ثـَقـُلـَت مـَوازینـُهُ فـَاوُلئـِکَ هـُمُ المـُفلـِحون ( 8 ) وَ مـَن خـَفـَّت مـَوازینـُهُ فـَاوُلئـِکَ الـَّذینَ خـَسـِروُا اَنفـُسـَهـُم بـِما کانوُا بـِایاتـِنا یـَظلـِمون ( 9 ) » ( اعراف )

این دو آیه خبر می دهد ازمیزانی که عمل بندگان با آن سنجیده می شود یا خود بندگان را ازجهت عمل وزن می کند از آیات دیگری نیز این معنا که مراد ازوزن حساب اعمال است استفاده می شود مانند آیه « وَنـَضـَعُ المـَوازینَ القـِسطَ لـِیـَومَ القـِیامـَةِ فـَلا تـُظلـَمُ نـَفسٌ شـَیئاً وَاِن کانَ مـِثقالَ حَبَّةٍ مـِن خـَردَلٍ اَتـَینا بـِها وَ کـَفی بـِنا حاسـِبینَ » ( انبیا – 47 ) وازآن روشنتر آیه « یـَومـَئـِذٍ یـَصدُرُ النّاسَ اَشتاتاً لـِیُرَو اَعمالـَهـُم فـَمـَن یـَعمـَل مـِثقالَ ذَرَّةٍ خـَیراً یـَرَهُ وَ مـَن یـَعمـَل مـِثقالَ ذَرَّةٍ شـَرَّاً یـَرَهُ » ( زلزال – 6 – 7 – 8 ) است که عمل را ذکر کرده وسنگینی را به آن نسبت داده است .

وکوتاه سخن اینکه منظور از وزن سنگینی اعمال است نه صاحبان اعمال .

آیه مورد بحث اثبات می کند که برای نیک وبد اعمال وزنی است . لیکن ازآیه « اوُلئـِکَ الـَّذینَ کـَفـَروُا بـِایاتِ رَبـِّهـِم وَ لـِقائـِهِ فـَحـَبـِطـَت اَعمالـَهـُم فـَلا نـُیمُ لـَهـُم یـَومَ القـِیامـَةِ وَزناً » ( کهف – 105 ) استفاده می شود که اعمال حبط شده برایش وزنی نیست وتنها اعمال کسانی در قیامت سنجیده می شود که حبط نشده باشد چه نیک وچه بد ، ثقلی و وزنی دارد ومیزانی است که آن وزن را معلوم می کند . لیکن این آیات درعین اینکه برای عمل نیک وبد ثقلی و وزنی قائل است ، درعین حال این سنگینی را سنگینی اضافی می داند . به این معنا که حسنات را باعث ثقل میزان و سیئات را باعث خفت آن می داند ( نه اینکه هم حسنات دارای سنگینی باشد وهم سیئات . آنوقت این دو سنگین باهم سنجیده شود هرکدام بیشتر شد ، برطبق آن حکم شود . نه )

ازظاهر آیات استفاده می شود که میزان اعمال ازقبیل ترازو و قپان نیست تا فرض تساوی دو کفه درآن راه داشته باشد بلکه ظاهر آنها این است که عمل نیک باعث ثقل و عمل بد باعث خفت آن است . چنانکه می فرماید :

« فـَمـَن ثـَقـُلـَت مـَوازینـُهُ فـَاُلئـِکَ هـُمُ المـُفلـِحون ( 8 ) وَمـَن خـَفـَّت مـَوازینـُهُ فـَاوُلئـِکَ الـَّذینَ خـَسـِروُا اَنفـُسـَهـُم بـِما کانوُا بـِایاتـِنا یـَظلـِمون ( 9 ) »

« وَ مـَن خـَفـَّت مـَوازینـُهُ فـَاُلئـِک الـَّذینَ خـَسـِروُا اَنفـُسـَهـُم فـِی جـَهـَنـَّمَ خالـِدونَ » ( مومنون – 103 )

« فَاَمـّا مـَن ثـَقـُلـَت مـَوازینـُهُ ( 6 ) فـَهـُوَ فـِی عـِیشـَةٍ راضـِیـَة ( 7 ) وَ اَمـّا مـَن خـَفـَّت مـَوازینـُهُ ( 8 ) فـَاُمـُّهُ هاوِیـَةٌ ( 9 ) » ( القارعه )

تفسیرالمیزان - اعراف ( 8 و 9 )

جهات حمله شیطان

محاصره انسان توسط شیطان ازچهار طرف

جمله « ثـُمَّ لـَا تـِیـَنـَّهـُم مـِن بـَین ِ اَیدیهـِم وَمـِن خـَلفـِهـِم وَعـَن اَیمانـِهـِم وَعـَن شـَمائـِلـِهـِم » بیان نقشه وکارهای اوست . می گوید : ناگهان بندگان تورا ازچهار طرف محاصره می کنم تااز راهت بدربرم وچون راه خدا امری است معنوی ، ناگزیر مقصود ازجهات چهارگانه نیز جهات معنوی خواهد بود نه جهات حسی .

ازآیه : « یـَعـِدُهـُم وَ یـُمـَنـّیهـِم وَما یـَعـِدُهـُمُ الشـَّیطانُ الّا غـُروراً » وآیه « اّنـَّما ذلـِکـُمُ الشـَّیطانُ یـُخـَوِّفُ اَولـِیاء » وآیه « وَلاتـَتَّبـِعوا خـُطـُواتِ الشـَّیطان » وآیه « الشَّیطانُ یـَعـِدُکُمُ الفـَقرَ وَ یـَامـُرُکـُم بـِالفـَحشاءِ » نیز می توان دراین باره چیزهایی فهمید وازآن استفاده کرد که مقصود از :

« مـِن بـَینَ اَیدیهـِم » ( جلوی رویشان ) ، حوادثی است که درزندگی برای آدمی پیش می آید . حوادثی که خوشایند ومطابق آمال و آرزوهای او یا ناگوار ومایه کدورت عیش او است . چون ابلیس درهردو حال کار خودرا می کند .

مراداز « خـَلف » ( پشت سر ) اولادو اعقاب او است چون انسان نسبت به آینده اولادش نیز آمال وآرزوها دارد . ودرباره آنها از پاره ای مکاره می اندیشد . آری انسان بقا وسعادت اولاد را بقا وسعادت خود می داند . ازخوشبختی آنان خوشنود واز ناراحتی شان مکدر و متالم می شود . انسان هرچه ازحلال و حرام دارد همه را برای اولاد خود می خواهد وتا بتواند آتیه آنها را تامین نموده وچه بسا خودرا دراین راه به هلاکت می اندازد .

ومقصود از سمت راست که سمت مبارک و نیرومند آدمی است ، سعادت ودین اواست . وآمدن شیطان ازدست راست به معنای این است که آدمی را ازراه دینداری بیدین می کند واورا دربعضی از امور دینی وادار به افراط نموده ، به چیزهایی که خداوند ازآدمی نخواسته ، تکلیف می کند . واین همان ضلالتی است که خداوند آنرا « اتباع خطوات شیطان » نام نهاده است .

ومنظور ازسمت چپ ، بی دینی می باشد به این معنا که فحشا ومنکرات رادرنظر آدمی جلوه داده وی را به ارتکاب معاصی و آلودگی به گناهان و پیروی هوای نفس و شهوات وادار می سازد .

اما همانگونه که قبلا در یکی ازپستها بنام ( چهارجهت فرعی ودو جهت اصلی ) گفتیم ، شیطان گفته است ازاین چهارجهت حمله می کند اما بیچاره از دو جهت اصلی غافل بوده است : یکی جهت پایین ( سجده بندگان ) ودیگری جهت بالا ( دعا و راز و نیاز بندگان با خدا )

تفسیرالمیزان – ( اعراف - 17 )

نعمت ولایت الهی

آنچه که انسان باتصرف درآن راه خدا را طی کند ، نعمت است

این سنخ آیات قرآنی دلالت دارد براینکه این چیزهایی که ما نعمتش می شماریم ، وقتی نعمتند که باغرض الهی موافق باشد وآن غرضی را که خدا این موجودات را بدان جهت خلق کرده تامین شوندوما می دانیم که آنچه خدای تعالی برای بشرخلق کرده ، بدین جهت خلق کرده که اورا مدد کند دراینکه راه سعادت حقیقی خود را سریعتر طی کند وسعادت حقیقی بشر نزدیکی به خدای سبحان است که آنهم باعبودیت وخضوع دربرابر پروردگار حاصل مشود . آری خدای تعالی می فرماید : « وَما خـَلـَقتُ الجـِنَّ وَ الاِنسَ الّا لـِیـَعبـُدون »

وبنابراین هرموجودی که انسان درآن تصرف میکند تابه آن وسیله راه خدای تعالی را طی کند وبه قرب خدا ورضای اوبرسد ، آنموجود برای بشر نعمت است . واگر مطلب به عکس شد یعنی تصرف درهمان موجود باعث فراموشی خدا وانحراف از راه او ودوری ازاو و ازرضای او شد ، آن موجود برای انسان نقمت است . پس هرچیزی فی نفسه برای انسان نه نعمت است ونه نقمت ، تا ببینی انسان باآن چه معامله ای بکند . اگر درراه عبودیت خدای تعالی مصرفش کند وازحیث آن تصرفی که گفتیم روح عبودیت درآن بدمد ودرتحت ولایت خدا که همان تدبیر وجوبی او برشئون بندگان است قرارش دهد، آن وقت برای او نعمت خواهد بود ولازمه این حرف این است که نعمت درحقیقت همان ولایت الهی است . وهرچیزی وقتی نعمت می شود که مشتمل برمقداری ازآن ولایت باشد همچنانکه خدای تعالی فرموده : « الّلهُ وَلـِیُ الـَّذینَ آمـَنوا یـُخرِجـَهـُم مـِنَ الظـُّلـُماتِ اِلـَی النـّور » ونیز فرموده : « ذلـِکَ بـِاَنَّ الّلهَ مـَولـَی الَّذینَ آمـَنوا وَ اَنَّ الکافـِرینَ لا مـَولی لـَهـُم »

ونیز درباره رسول گرامیش فرموده : « فَلا وَرَبـِّکَ لایـُوءمـِنونَ حـَتـّی یـُحـَکـِّموکَ فیما شـَجـَرَ بـَینـَهـُم ثـُمَّ لایـَجـِدوا فی اَنفـُســِهـِم حـَرَجاً مـِمّا قـَضـَیتَ وَ یـُ سـَلـِّموا تـَسلیماً »

واینها وآیاتی دیگر ولایت الهی وآثار آن رابیان می کند .

پس اسلام که عبارت است از مجموع آنچه ازناحیه خدای سبحان نازل شده تابندگانش به وسیله آن اسلام ، وی را عبادت کنند یکی از ادیان الهی است . واین دین بدان جهت که ازحیث عمل به آن مشتمل است برولایت خدا و ولایت رسول او و ولایت اولیای امر ، بدین حیث نعمت خدای تعالی است وآن هم چه نعمتی که قابل قیاس با هیچ نعمت دیگر نیست .

تفسیر المیزان – ( انعام - 128 )

شـــــرح صـــــدر


« فَمَن یـُرِدِ الّلهُ اَن یـَهدِیـَهُ یـَشرَح صـَدرَهُ لـِلاِسلامِ وَمَن یـُرِد اَن یـُضـِلـَّهُ یـَجعـَل صـَدرَهُ ضـَیـِّقاً حـَرَجاً کـَاَنـَّما یـَصـَّعـَّدُ فـِی السـَّماءِ کـَذلِکَ یـَجعـَلُ الّلهُ الرِّجسَ عَلَی الَّذینَ لایُومِنونَ »

( انعام – 125 )

کلمه شرح به معنای بسط و وسعت دادن است . راغب درمفردات خود گفته : اصل این کلمه به معنای پهن کردن وبسط کردن گوشت وامثال آن است . وشرح صدری هم که درقرآن به معنای ظرفیت داشتن برای فراگرفتن علم و عرفان آمده درحقیقت به همان معنای اصلیش استعمال شده ، چون سینه را شرح دادن وآن را پذیرای هرمعارفی که پیش بیاید کردن ، خود یک نحو توسعه است . به شهادت اینکه درباره اضلال که مقابل شرح صدر است ، می فرماید : « یَجعَل صَدرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً » .

پس کسی که خدا سینه اش را برای قبول اسلام که همان تسلیم بودن است شرح کرده باشد ، درحقیقت سینه اش را برای تسلیم دربرابر اعتقادات صحیح وعمل صالح وسعت داده . بطوریکه هیچ مطلب حق وصحیحی به او پیشنهاد نمی شود مگر آنکه اورا می پذیرد واین نیست مگر بخاطر اینکه چشم بصیرتش نوری دارد که همیشه به اعتقاد صحیح وعمل صحیح می تابد به خلاف آنکس که چشم دلش کورشده ، حق را از باطل وراست را از دروغ تشخیص نمی دهد . همچنان که فرموده : « فَاِنَّها لاتَعمَی الاَبصارُ وَلکِن لاتَعمَی القُلوبُ الَّتی فِی الصُّدورِ » ( حج – 46 )  

خود خدای تعالی هم شرح صدر رادر آیه ی : « اَفَمَن شَرَحَ الّله صَدرَهُ لِلاِسلامِ فَهُوَ عَلی نورٌ مِن رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلوبُهُم مِن ذِکرِالّلهِ » ( زمر - 22 ) به همین بیان معنا کرده وفرموده : چنین کسی برنوری خدایی سوار است که پیش پایش را روشن می کند وبا توصیف مقابل آن که همان ضلال است ، به قساوت قلب فهمانیده که اثر شرح صدر ، نرمی دل است که دل را برای قبول ذکر خدا قابل و مستعد می کند . سپس فرموده : « الّلهُ نَزَّلَ اَحسَنَ الحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاَ مَثانِیَ تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلودُ الَّذینَ یَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُم وَ قُلوبُهُم اِلَی ذِکرِاللهِ ذلِکَ هُدَی اللهِ یَهدی بِهِ مَن یَشاءُ وَمَن یُضلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِن هادٍ » ( زمر – 23 ) با ذکر نرمی دل برای پذیرفتن ذکر خدا وخضوع دربرابر حق فهماند که نرمی دل همان هدایتی است که خداوند هرکه را بخواهد بدان موفق می سازد .

اینجاست که می توان گفت برگشت این دوآیه یعنی آیه مورد بحث و آیه سوره زمر ، به یک معنا است وآن اینست که خدای سبحان وقتی بنده ای از بندگان خودرا هدایت می کند ، سینه اش را شرح و توسعه می دهد ودرنتیجه سینهاش برای قبول هراعتقاد حق وعمل صالحی گنجایش یافته وآن را به نرمی می پذیرد ، ودارای قساوت نیست تا آن را ردکند واین خود یک نور معنوی است که اعتقادات صحصح و عمل صالح را درنظر روشن ساخته وصاحبش را درعمل به آن مدد می کند وهمین معنا معرف هدایت الهی است .

ازاینجا معلوم می شود جمله « فَمَن یُرِدِ اللهُ اَن یَهدِیَهُ یَشرَح صَدرَهُ لِلاِسلامِ » درحقیقت بمنزله بیان دیگری است برای جمله « اَوَمَن کانَ مَیتاً فَاَحیَیناهُ وَجَعَلنا لَهُ نوراً یَمشی بِهِ فِی النّاسِ » ( انعام – 122 ) . واگر برسر جمله مزبور « فاء » تفریع آمده است ازباب تفریع یک بیان بربیان دیگر ونتیجه بودن دومی برای اولی است و می فهماند که بین این دو بیان آنقدر تصادق هست که می توان یکی را نتیجه دیگری دانست واین خود عنایتی است لطیف .

پس بنابرآنچه گفته شد معنای جمله مورد بحث این می شود : وقتی حال کسی که خداوند اورا پس از مرده بودن زنده کرده چنین باشد ، یعنی برنوری خدایی سوار باشد که با آن نور اعتقادات واعمال صحیح روشن شود ، لاجرم کسی که خداوند خواسته باشد هدایتش کند ، سینه اش را فراخ می کند تادرنتیجه تسلیم اوامر پروردگار خود شده ، ازعبادت او استنکاف نورزد .

پس اسلام نوری است ازناحیه خداوند ومسلمانان یعنی آنانکه تسلیم امر پروردگار خود شده اند ، برنوری سوارند که خدا روزیشان کرده است .

تفسیر المیزان

تشبيهاتي براي مومن و كافر

« اَوَمـَن کـانَ مـَیتـَاً فـَاَحیـَیناهُ وَجـَعـَلنا لـَهُ نوراً یـَمشی بـِهِ فـِی النـّاسِ کـَمـَن مـَثـَلـُهُ فـِی الظـُّلـُماتِ لـَیسَ بـِخارِجٍ مـِنها کـَذلـِکَ زُیِّنَ لـِلکافـِرینَ ماکانوُا یـَعمـَلون »

( انعام – 122 )

معنای آیه روشن است وآنچه ازآیه به ذهن ساده وبسیط تبادر می کند ، اینست که مثلی است که برای هرمومن وکافری زده شده ، زیرا انسان قبل ازآنکه هدایت الهی دستگیرش کند ، شبیه میتی است که ازنعمت حیات محروم است وحس وحرکتی ندارد وپس ازآنکه موفق به ایمان شد ، وایمانش مورد رضایت پروردگارش هم قرار گرفت ، مانند کسی است که خداوند اورا زنده کرده ونوری به او داده که با آن نور می تواند هرجا که بخواهد برود ودرپرتو آن نور راه خودرا از چاه و خیرش را ازشر و نفعش رااز ضرر تمیز دهد . منافع وخیرات را بگیرد واز ضرر وشر احتراز کند . به خلاف کافر که مثلش مثل کسی است که درظلمت وتاریکی محض به سر می برد وراه نجات ومفری پیدا نمی کند . کافر زندگی ومرگش وهمچنین درعوالم بعداز مرگش همه درظلمت است . درزندگی ، خیر را ازشر ونفع را ازضرر تشخیص نمی دهد .

این آیه ازنظری نظیر آیه « اِنـَّما یـَستـَجیبُ الـَّذینَ یـَسمـَعونَ وَالمـَوتی یـَبعـَثـُهـُمُ اللّه ... » ( انعام – 36 ) وآیه « مـَن عـَمـِلَ صالـِحاً مـِن ذَکـَرٍ اَو اُنثی وَهـُوَمـُومـِنٌ فـَلـَنـُحیـِیـَنـَّهُ حـَیوةً طـَیـِّبـَةً ... » ( نحل – 97 ) است .

بنابراین درآیه شریفه استعاراتی بکار رفته : ضلالت را به مرگ ، ایمان وهدایت یافتن را به زندگی ، هدایت بسوی ایمان را به احیا ، راه پیداکردن به اعمال صالح را به نور و جهل را به ظلمت تشبیه کرده وهمه این تشبیهات برای نزدیک ساختن مطلب به ذهن عامه مردم است . چون فهم عامه مردم آنقدر رسا نیست که برای انسان ازآن نظر که انسان است ، زندگی دیگری غیراز زندگی حیوانیش سراغ کند . اودرافق پستی که همان افق مادیت است ، بسر می برد وبه لذایذ مادی وحرکات ارادی به سوی آن سرگرم است . وجزاین سنخ لذایذ واین قسم پیشرویها لذت وحرکت دیگری سراغ ندارد . ومنشا این سنخ شعور ، همان زندگی حیوانی است نه انسانی ، تا اوبتواند به زندگی انسانی خود پی ببرد . این سنخ مردم فرقی بین مومن وکافر نمی بینند وهردو را ازنظر داشتن موهبت حیات برابر می دانند .

برای چنین مردمی معرفی کردن مومن ، به اینکه او زنده است به زندگی ایمانی ودارای نوری است که با آن نور راه می رود ، وهمچنین معرفی کردن کافر، به اینکه او مرده به مرگ ضلالت است ودر ظلمتی به سر می برد که مخرج ومفری ازآن نیست ، محتاج است به تشبیهاتی که حقیقت معنای مورد نظر را به افق فهم آنان نزدیک کند .

تفسیر المیزان  

طينت آدمي

روايتي راجع به طينت آدمي

« اِنَّ الّلهَ فالـِقُ الحـَبِّ وَالنـَّوي يـُخرِجُ الحـَيَّ مـِنَ المـَيـِّتِ وَ مـُخرِجُ المـَيـِّتِ مـِنَ الحـَيّ ذلـِكـُمُ الّلهُ فـَاَنـّي تـُؤفـَكون »

( انعام – 95 )

دركافي به سند خود ازابراهيم ازامام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود : وقتي خداي عزوجل خواست آدم را بيافريند، جبرييل را در اولين ساعت از روز جمعه فرستاد وجبرييل به قبضه دست راستش كه همه مسافت بين آسمان دنيا وآسمان هفتم را قبضه مي كرد ، ازهر آسماني كمي خاك برداشت وبه قبضه دست چپش كه تا زمين هفتم مي رسيد ازهر زمين قبضه اي برداشت . آنگاه به امر پروردگار قبضه اولي را دردست راست وقبضه دومي را دردست چپ خود نگاه داشت . آنگاه آنگل را دو قسمت كرده قدري اززمين وقدري ازآسمانها درهر قسمت ريخت ( آنها را به هم آميخت ) درآن هنگام به آن گلي كه دردست راست او بود فرمود : رسولان ، انبيا ، اوصيا ، صديقين ، مومنين وشهدا وهرآنكس كه من كرامتش را بخواهم ، ازتو خواهد بودوآنچه را كه فرمود ، واجب وحتمي شد . وسپس به آن گلي كه دردست چپ او بودفرمود : جبارها ، مشركين ، منافقين ، وشيطانها وهركه من خواري و بدبختيش را بخواهم از تو خواهد بود و آنچه را كه فرمود براي ايشان واجب و حتمي گرديد.

آنگاه اين دوطينت بهم آميخته شدند و مقصود از ايه شريفه ي « اِنَّ اللهَ فـالـِقُ الـحـَبِّ وَ الـنـَّوي » هم همين جريان است چون مراد از حق طينت مومن است كه خداوند محبت خود را در آن جاي داد و مراد از نوي طينت كافر است كه از هر خيري دور است و اگر طينت مذكور را نوي خواند ، براي همين است كه اين طينت از حق دور است چون كلمه نوي از ماده ي ناي است كه به معناي دوري است .

و همچنين آيه شريفه « يـُخرِجُ الحـَيَّ مـِنَ المـَيـِّتَ وَ مـُخرِجُ المـَيـِّتَ مـِنَ الحـَيّ » نيز راجع به اين مطلب است و مقصود از حي مومني است كه از طينت كافر به وجود ميايد و مقصود از ميت كافري است كه از طينت مومن موجود مي شود.

وخلاصه اينكه مراد از حي مومن و مراد از ميت كافر است.

وهمچنين آيه ي « اَوَمـَن كانَ مـَيـتاً فـَاَحيـَيـنـاه ُ» كه مقصود از مرگ ، اختلاط طينت مومن با طينت كافر ومقصود از زنده شدن ، جداشدن همان طينت است از آن طينت ديگر .

آري خداوند مومن را درهنگام ولادت از ظلمت به سوي نور بيرون مياورد و به همين نحو كافر را كه در نور بود از نور بسوي ظلمت خارج ميسازد اين است معناي آيه ي شريفه ي « لـِيـُنـذِرَ مـَن كانَ حـَيـّاً وَ يـُحـِقَّ الـقـَولُ عـَلـَي الـكافـِرين »

تفسيرالميزان

بــصــيـــــرت

« قـَد جائـَكـُم بـَصائـِرُ مـِن رَبـِّكـُم فـَمـَن اَبصـَرَفـَلـِنـَفسـِهِ وَمـَن عـَمـِيَ فــَعـَلـَيها وَما اَنـَا عـَلـَيكـُم بـِحـَفيظ »

( انعام – 104 )

درمجمع البيان مي گويد : كلمه « بـَصيرَة » به معناي بينة ودلالتي است كه به وسيله آن هرچيز آنطور كه هست ديده مي شود وكلمه « بـَصائـِر » جمع آن است .

بعضي ازمفسرين ديگرگفته اند : كه كلمه بـصيرت نسبت به قلب ، به منزله بينايي نسبت به چشم است . وبه هرمعنايي كه باشد ، دراين باب به معناي ادراك حاسه بينايي است كه براي رسيدن به خارج وظاهرهرچيزي ازقويترين ادراكات شمرده مي شود واين ديدن ونديدن كه درآيه شريفه است ، مجازاً به معناي علم وجهل ويا ايمان وكفر است .

گويا خداي تعالي با اين جمله خواسته است به احتجاجاتي كه درآيات قبلي بروحدانيت خود وشريك نداشتنش كرده بود ، اشاره كند . بنابراين معناي آن چنين خواهد بودكه : اين برهان واحتجاجهاي روشني كه اقامه كرديم ، مايه بصيرتي بود كه ازجانب خداوند براي شما بسوي من وخي شد . اين خطابي است كه پيغمبراكرم(ص) به مردم كرده وسپس فرموده شما اي مشركين دركارخود مختاريد اگر خواستيد بااين احتجاجات بصيرت بيابيد واگر نخواستيد نسبت به فهم آن باهمان كوري خود باقي بمانيد .

واينكه درباره بصيرت وبينايي فرمود:  « فـَلـِنـَفسـِه » ودرباره جهالت وكوري فرمود : « فَـَعـَلـَيها » ، بدان سبب بوده كه بصيرت يافتن آنان به نفعشان وجهالت وكوريشان به ضررشان است .

پس معلوم شد كه منظورازاينكه فرمود : « وَما اَنـَا عـَلـَيكـُم بـِحـَفيظ » ( من صاحب اختيار شما ودلهاي شما نيستم ) ، حفظ تكويني آنان را ازحود نفي مي كند چون رسول خدا (ص) ناصح مردم است نه مالك دلهاي آنان .

تفسيرالميزان

سـخـتـيــهـــــا

 

« قـُل مـَن یـُنـَجـّیـکـُم مـِن ظـُلـُماتِ البـَرِّ وَالبـَحرِ تـَدعونـَهُ تـَضـَرُّعاً وَ خـُفيـَةً لـَئـِن اَنجينا مـِن هذِهِ لـَنـَكونـنَّ مـِنَ الشـّاكـِرين »

( انعام – 63 )

گویا مراد از نجات دادن از ظلمات دریا وخشکی ، نجات دادن از شدایدی است که انسان درخلال مسافرتهای زمینی و دریاییش با آن روبرو می شود . ازقبیل سرمای شدید وگرمای طاقت فرسا و باران و برف وطوفان وبرخورد با راهزنان وامثال آن . ومعلوم است که این گرفتاریها اگر درتاریکی شب بیاید ، طاقت فرساتر خواهد بود . زیرا درتاریکی شب ودر ظلمتی که ابر وباد ایجاد می کند ، اضطراب آدمی وحیرت وبیچارگی او بیشتر می شود وکمتر می تواند راه چاره ای بدست آورد .

ازاین جهت دراین آیه مسئله نجات دادن را مقید به ظلمات کرده وگرنه اصل معنای آیه استفهام از این است که : چه کسی شما را درشداید دستگیری می کند ؟

چیزی که هست به ملاحظه اینکه شداید را عمومیت داده باشد ، آنرا به تری وخشکی عالم نسبت می دهد . وبرای اینکه سخت ترین شداید را یادآور شده باشد ، آنرا به تاریکیهای زمین و دریا نسبت می دهد .

زیرا همانطور که گفته شد ، تاریکی اثر مخصوصی در تشدید شداید دارد . آنگاه برای اختصار خود ، شداید را حذف کرده وبه ذکر ظلمات اکتفا نموده ونتیجه را معلق به آن کرده سپس فرموده « یـُنـَجـّیکـُم مـِن ظـُلـُماتِ البـَرِّ والبـَحرِ » .

بنابراین دیگر نباید پرسید چرا فقط گرفتاریهای درظلمات را اسم برده است ، بااینکه خدای تعالی نجات دهنده از جمیع گرفتاریها است ؟ چون همانگونه که گفتیم ، منظورش این بوده است که سخت ترین گرفتاریها را یادآور شود وگرفتاری درمسافرت زمینی ودریایی درنظر مردم ، سخت ترین ومعروف ترین گرفتاریها است .

« تـَضـَرُّعـاً وَ خـُفیـَةً » به طوریکه راغب درمفردات گفته ، تضرع به معنای اظهار ضراعت و درماندگی است به همین جهت درمقابل آن خفیه را بکار برده که معنای پوشیدگی است . بنابراین تضرع دردعا عبارتست از اظهار و علنی ساختن آن و خفیه درآن عبارتست از اخفا و نهان داشتن آن .

آری وقتی مصیبتی به انسان می رسد ، نخست درخفا وبطور مناجات ، نجات خود را ازخداوند می طلبد و آنگاه که دعای نهانی اثر نکرد ومصیبت رو به شدت گذاشت و آثار نومیدی وانقطاع از اسباب هم کم کم نمایان شد ، آن وقت است که دیگر ملاحظه اطرافیان خودرا نکرده وازاینکه مردم به ذلت ودرماندگیش پی می برند ، پروا ننموده و علناً گریه و زاری را سرمی دهد . پس کلمه تضرع و خفیه مطلب را ازجهتی دیگر نیز تعمیم می دهد وآن همان کوچکی و بزرگی مصیبت است . روی این حساب معنای آیه این است که : « خدای تعالی نجات دهنده از هرمصیبت وگرفتاری است چه زمینی وچه دریایی ، چه کوچک وچه بزرگ ».

« لـَئـِن اَنجـَینا مـِن هـذِهِ لـَنـَکونـَنَّ مـِنَ الشاکـِرین » این جمله هم اشاره است به اینکه انسان درچنین حالتی که خدای را برای رفع گرفتاریهای خود می خواند ، این وعده را هم می دهد که اگر نجاتش داده اورا شکرگزاری نموده ودیگر پیرامون کفران نعمتش نگردد .

تفسير الميزان

ملائکه محافظ آدمی


جهت وهدف ازگماشتن ملائکه « حـَفـَظـَة » برای آدمی تازمان مرگ

« وَهـُوَالقاهـِرُ فـَوقَ عـِبادِهِ وَیـُرسـِلُ عـَلـَیکـُم حـَفـَظـَةً حـَتّی اِذا جاءَ اَحـَدَکـُمُ المـَوتُ تـَوَفـَّتهُ رُسـُلـُنا وَهـُم لا یـُفـَرِّطون »

( انعام – 61 )

اینکه ارسال حفظه را مطلق ذکر نموده است وقیدی ، نه به ارسال زد ونه به حفظه وآنگاه آنرا محدود به فرارسیدن مرگ نمود ، خالی ازدلالت براین معنا نیست که ، آن حفظه کارشان حفظ آدمی است ازهمه بلیات ومصائب ، نه تنها بلای مخصوصی . وجهت احتیاج آدمی به این حفظه این است که نشاط دنیوی ، نشاط اصطکاک ومزاحمت وبرخورد است . هیچ موجودی دراین نشاط نیست مگر اینکه موجودات دیگری ازهرطرف مزاحم آن می شوند . آری اجزای این عالم همه و همه درصدد تکامل هستند وهرکدام دراین مقامند که سهم خودرا ازهستی بیشترکنند . وپرواضح است که هیچ کدام سهم بیشتری کسب نمی کنند مگراینکه به همان اندازه ازسهم دیگران می کاهند . به همین جهت موجودات جهان همواره درحال تنازع وغلبه بریکدیگرند .

یکی ازاین موجودات انسان است که تاآنجا که ما سراغ داریم ، ترکیب وجودیش ازلطیف ترین ودقیق ترین ترکیبات موجود درعالم صورت گرفته است ومعلوم است که رقیبها و دشمنان چنین موجودی ازرقبای هرموجود دیگری بیشتر خواهدبود ولذا به طوری که ازروایات نیز برمی آید ، خدای تعالی ازفرشتگان خود کسانی را مامور کرده تا اورا ازگزند حوادث ودستبرد بلاها ومصائب حفظ کنند وحفظ هم می کنند وازهلاکت نگهش می دارند تا اجلش فرارسد . درآن لحظه ای که مرگش فرامی رسد دست از اوبرداشته وبدست بلاها وگرفتاریها می سپارندش تاهلاک شود . واگر درآیه « وَاِنَّ عـَلـَیکـُم لـَحافـِظین کـِراماً کاتـِبین یـَعلـَمونَ ما تـَفعـَلون » کار حفظه را منحصر درنوشتن نامه اعمال دانسته است ، دلیل براین نمی شود که درآیه مورد بحث نیز مراد ازحفظه همان نویسندگان مذکور باشند ، گرچه بعضی ازمفسرین خواسته اند که با آیات فوق آیه مورد بحث نیز تفسیر نموده وبگویند : مرادازحفظه درآیه مورد بحث ودرآیات مذکور یکی است . اگرچه این سخن خیلی هم بعید نیست ، لیکن اینکه درآخر فرمود : « حـَتـّی اِذا جاءَ اَحـَدَکـُمُ المـَوت » ، معنای اول را به بیانی که گذشت ، تایید می کند .

تفسیر المیزان

ظــلـــــــم - فــلــــاح

« وَمـَن اَظلـَمُ مـِمـَّنِ افتـَري عـَلـَي اللّهِ كـَذِبـَاً اَو كـَذَّبَ بـِاياتـِهِ اِنـَّهُ لايـُفلـِحُ الظـّالـِمون »

( انعام – 21 )

ظلم يكي ازشنيع ترين گناهان است . بلكه باكمي دقت وتحليل عقلي بايدگفت زشتي وشناعت گناهان ديگر هم به مقدار ظلمي است كه درآنها است ومعناي ظلم عبارت است از خروج ازعدالت وحدوسط . وظلم همانطوري كه ازجهت اختلاف خصوصيات شخص مرتكب ، مختلف وكم وزياد مي شود ، وهمچنين نسبت به اختلاف اشخاصي كه ظلم برايشان مي شود ويا اراده ظلم برآنان شده است ، اختلاف وشدت وضعف پيدا مي كند . به اين معنا كه هرچه موقعيت و شان اوعظيم تر باشد ، ظلم براو شنيع تر وبزركتر خواهد بود ومعلوم است كه ساحتي مقدس تر ومنزلتي رفيع تر وعزيزتر ازساحت ومنزلت پروردگار وآيات داله براو نيست .

بنابراين آنكسي هم كه به چنين ساحت مقدسي ويا به چيزي كه منسوب به اين ساحت است ظلم روابدارد ازهرظالمي ظالم تر خواهد بود . اين نيز معلوم است كه چنين كسي جز به خود ظلم نكرده است . واين همان چيزي است كه دقت عقلي آنرا اقتضا دارد . خداي سبحان نيز باجمله

« وَمـَن اَظلـَمُ مـِمـَّنِ افتـَري عـَلـَي اللّهِ كـَذِباً اَو كـَذَّبَ بـِاياتـِهِ ... »

همين نظريه عقلي را تصديق فرموده است .

« فلاح » « فوز » « نجاح » « ظفر » « سعادت » همه الفاظي هستند كه معانيشان نزديك هم هست ولذا راغب ، « فلاح » را به رسيدن به آرزو كه همان معناي سعادت است تفسير نموده ودرمفردات خود گفته « الفلح » به معناي شكافتن است ودرمثل گفته شده است : « اَلحـَديـدُ بـِالحـَديـدِ يـُفـلـَحُ » يعني آهن با آهن شكافته مي شود . واگر برزگران را هم فلّاح مي گويند به همين عنايت است كه آنان زمين را مي شكافند .

فلاح به معناي ظفريافتن به مقصود است وآن دو قسم است : يكي دنيوي وديگري اخروي . فلاح ورستگاري دنيوي عبارتست از ظفريافتن به سعادتهايي كه بادستيابي به آنها زندگي دنيايي آدمي خوش و خرم مي شود . مانند بقا و توانگري و عزت . شاعر هم كه مي گويد : « افلح بما شئت فقد يدرك بالضعف وقد يخدع الا ريب » ، همين معنا را اراده كرده است .

وفلاح اخروي به داشتن چهار چيز است : 1- بقا بدون فنا 2- غناي بدون فقر 3- عزتي كه آميخته ودستخوش ذلت نگردد 4- علمي كه جهل درآن راه نيابد .

وبنابراين ممكن است گفته شود كه فلاح همان سعادت است وبراي خاطر عنايتي ازسعادت به فلاح تعبير مي كنند وآن عنايت اين است كه لازمه سعادت ظفريافتن ورسيدن به آرزوها باشكافتن ودريدن حجابهايي است كه حايل بين آدمي وآن است واين عنايت درهمه موارد استعمال اين كلمه ازقبيل :

« قـَداَفـلـَحَ المـُوءمـِنون » و « قـَد اَفـلـَحَ مـَن زَكـّيـهـا » و « اِنـَّهُ لايـُفـلـِحُ الكافـِرون »

وساير موارد لحاظ مي شود .

 ( توضيح اينكه ظالمان ، فلاح نمي يابند وبه آرزوها واهداف خود نمي رسند . )

« اِنـَّهُ لايـُفـلـِحُ الظـّالـِمون »

تفسير الميزان

وسـیــلـــه 2

« یااَیـُّهـَاالـَّذینَ آمـَنوا اتـَّقوا الله وَابتـَغوا الـَیهِ الوَسیلـَةَ وَجاهـِدوا فی سـَبیلـِهِ لـَعـَلـَّکـُم تـُفلـِحون »

( مائده – 35 )

راغب درمفردات می گوید کلمه « وَسیلَة » به معنای رساندن خود به چیزی است بارغبت ومیل واین کلمه ازنظر معنا خصوصی تر از کلمه وصیلة است برای اینکه دروسیله معنای رغبت نیز خوابیده است ولی دروصیلة چنین نیست وبیش ازرساندن به چیزی دلالت ندارد ، چه اینکه این رساندن بارغبت باشد وچه بدون رغبت .

وحقیقت وسیله به درگاه خدا ، مراعات راه خدا است به اینکه : اولا به احکام او علم پیدا کنی . ثانیا به بندگی او بپردازی . و ثالثا درجستجوی مکارم وعمل به مستحبات شریعت باشی . واین وسیله معنایی نظیر معنای قربت را دارد وچون وسیله نوعی توصل است وتوصل هم درمورد خدای تعالی که منزه است از مکان وجسمانیت ، توصل معنوی وپیداکردن رابطه ای است بین بنده وپروردگارش اتصال برقرار کند ونیز ازآنجا که بین بنده وپروردگارش هیچ رابطه ای به جز ذلت عبودیت نیست ، قهرا وسیله عبارت است ازاینکه انسان حقیقت عبودیت رادرخود تحقق دهد وبه درگاه خدای تعالی وجهه فقر ومسکنت به خود بگیرد . پس وسیله درآیه شریفه همین رابطه است . واما علم وعمل که « راغب » کلمه را به آن معنا گرفته ، ازلوازم معنای وسیله وازادوات رساندن خود به حقیقت عبودیت است واین بسیار واضح است مگراینکه « راغب » خواسته باشد علم وعمل را برخود این حالت اطلاق کند .

ازهمین جا روشن می شود که مراد ازجمله « وَجاهـِدوا فی سـَبیلـِهِ » مطلق جهاد است یعنی اعم از جهاد بانفس وجهادبا کفار است . برای اینکه این جمله متصل به جمله قبل است که درآن وسیله عبارت بود از مطلق هرچیزی که بنده را باپروردگارش مرتبط می سازد ودلیلی هم درکلام نیست که خصوص این جمله را مقید کند به جهاد باکفار . علاوه براین ، دوآیه بعدی هم که مشتمل بر تعلیل است بااین معنا که مراد ازجهاد ، مطلق جهاد باشد ، مناسب تر است .

وبااین حال ممکن هم هست که بگوییم مراداز جهاد ، قتال با کفار است ، ازاین نظر که درجمله مورد بحث ، جهاد مقید شده به قید « درراه خدا » . ودرقرآن کریم هرجا که سخن از امر به معروف آمده ودنبالش جهاد با کفار ذکر شده ، درآنجا جهاد مقید شده به درراه خدا به خلاف مواردی که منظور ازکلمه جهاد ، اعم ازقتال باکفار وجهاد بانفس بوده که درآن موارد ، قید نامبرده نیامده . مانند آیه : « وَالـَّذینَ جاهـَدوا فینا لـَنـَهدِیـَنـَّهـُم سـُبـُلـَنا وَاِنَّ اللهَ لـَمـَعَ المـُحسـِنین » ( عنکبوت – 69 ) .

بنابراین امر به جهاد درراه خدا وقتال با کفار بعداز امر به ابتغای وسیله به سوی خدا ازباب امربه خاص بعداز امر به عام است تااهتمام گوینده را نسبت به خاص بفهماند وای بسا که امربه ابتغای وسیله به سوی خدا بعداز امر به تقوا نیز ازهمین قبیل یعنی ازباب ذکر خاص بعداز عام باشد .

( چون می توان گفت که وسیله معنایی خاص تر ازتقوا دارد . تقوا جنبه دفع ضرر و وسیله جنبه جلب نفع دارد . چه بسیار کسانی که درزندگی کمال تقوا را دارند ولی به خاطر نداشتن وسیله که مصداق اعلای آن ولایت ائمه دین ( علیهم السلام ) است ، به رستگاری نرسند . « مترجم » )

تفسیرالمیزان   

 

وسـیــلـــه 1

و س ل« وَسیلـَة » : این کلمه دوبار درقرآن ذکرشده است . ( مائده – 35 ) و ( اسراء – 57 ) .

وسیله به معنی تقرب ونزدیکی است . راغب آنرا توصل ازروی رغبت گفته است . وسیله هم مصدر آمده وهم اسم یعنی آنچه با آن تقرب حاصل شود . ظاهرا درآیه 35 سوره مائده به معنای مصدری است یعنی ای اهل ایمان ازخدا بترسید وبه وی تقرب بجویید شاید تقوی همان تقرب باشد . درادامه آیه « وَجاهـَدوا فی سـَبیلـِهِ لـَعـَلـَّکـُم تـُفلـِحون » است . به نظر می آید مرادازآن مطلق تلاش در راه خداست وتقوا وتلاش مصداق ابتغاء تقرب ووسیله اند .

درمجمع فرموده روایت شده ، رسول خدا (ص) فرمودند : ازخدا برای من وسیله بخواهید . آن درجه ایست دربهشت فقط به یک بنده خواهد رسید ، امیدوارم که آن بنده ، من باشم .

و ص ل – وصول : به معنی رسیدن است وآن درواقع متصل شدن چیزی به چیزی است .

( انعام – 136 ) : آنچه برای بتهایشان است به خدا نمی رسد ودرراه خدا صرف نمی شود ولی آنچه برای خداست به بتها می رسد . آیه راجع به بدعتهای مشرکین است .

( رعد – 21 ) : وکسانی که خدا آنچه را به پیوستن آن فرمان داده ، پیوسته می دارند وازخدایشان می ترسند .

( بقره – 27 ) : وقطع می کنند رشته ای راکه خدا فرمان به پیوستن آن داده ودرزمین فساد می کنند . ( معنی هردو آیه علی الظاهر عام است و صله ارحام ازمصادیق آن می باشد . )

( نساء – 90 ) : مراد از « یـَصـِلون » وجود نسب است . گویند فلانی به فلانی متصل است یعنی میان آنها نسب ومصاهرتی است .

( قصص – 51 ) : توصیل برای کثرت است یعنی سخنان را پشت سرهم ( وبعضی پیوسته به بعضی ) به آنها رساندیم تاپند گیرند .

قاموس قرآن قرشی

غدیر 3

 وبه این منظور نخست این هدف را دنبال کردند که عزیمت وتصمیم های رسول خدا(ص) را سست ، وبامال وجاه خود مقاصد آن جناب را العیاذبالله ، احمقانه قلمدادکنند . همچنانکه قرآن کریم به این معنا اشاره نموده ، می فرماید :  

« وَانطَلـَقَ المـَلـَاءُ مـِنهـُم اَنِ امشوا وَاصبـِروا عـَلی آلـِهـَتـِکـُم اِن هذا لـَشـَیئٌ یـُراد » ( ص – 6 )  

 وخلاصه بروید بامایه گذاری ازمال وقدرت خود ، خدایان خودرا یاری کنید .

ویا این کاررا ازراه مغالطه وسازش کاری ، انجام می دادند که آیه زیر بدان اشاره نموده می فرماید :  

« وَدّوا لـَوتـُدهـِنَ فـَیـُدهـِنون » ( قلم – 9 )  

ونیز می فرماید :  

« وَلـَولا اَن ثـَبـَّتناکَ لـَقـَد کـِدتَ تـَرکـَنُ اِلـَیهـِم شـَیئاً » ( اسرا – 74 )  

ونیز می فرماید :  

« قـُل یااَیـُّهـَاالکافـِرون ، لااَعبـُدُ ماتـَعبـُدون ، وَلااَنتـُم عابـِدونَ مااَعبـُد ... » ( سوره کافرون )  

 روایات وارده درشان نزول این آیات موید گفتار مااست که آیات مذکور درصدد اشاره به این مطالبند .

بعداز نوميدي ونرسيدنشان به اهداف شومي که داشتند ، آخرين اميدي که به زوال دين وموت دعوت حقه آن بستند ، اين بود که به زودي داعي به اين دعوت وقائم به امر آن يعني رسول خدا(ص) ازدنيا مي رود وفرزند ذکوري هم که اهدافش را تعقيب کند ندارد ومنشا اين اميدواريشان اين بودکه آنها مي پنداشتند دعوت ديني هم يک قسم سلطنت پادشاهي است که درلباس نبوت ودعوت ورسالت عرضه شده است . پس اگر اوبميرد ياکشته شود اثرش منقطع ويادش ونامش ازدلها مي رود وقوانين وسنت هايش باخوداو دفن مي شود . چون اين معنا بديهي است که کمال دين ازجهت احکام ومعارفش به هردرجهاي که باشد ، خودش به خودي خود نمي تواند خودرا حفظ کند .اما جمله « اِنَّ شانـِئـَکَ هُوَالاَبتـَر » ( کوثر – 3 ) بطوريکه ازروايات شان نزول برمي آيد به اين حقيقت اشاره دارد .  

آري مادام که امر دين قائم به شخص معيني باشد ، دشمنان آن مي توانند اين آرزو را درسر بپرورانند که باازبين رفتن آن شخص ، دين هم ازبين برود . ولي وقتي قيام به حامل شخصي مبدل به قيام به حامل نوعي شد ، آن دين به حدکمال مي رسد وازحالت حدوث به حالت بقا متحول گشته ، نعمت اين دين تمام مي شود واين بعيد نيست که جمله « حـَتّي يـَاتـِيَ الّلهُ بـِاَمرِهِ » ( تاخدا امر خودرا بياورد ) درآيه 109 سوره بقره به همين معنا باشد .

واين وجه خود مويد رواياتي است که مي گويد آيه شريفه مورد بحث درروز غديرخم ، درمورد ولايت علي بن ابيطالب (ع) نازل شد يعني روز هجدهم ذي الحجه سال دهم هجرت  

تفسیرالمیزان

غدير 2

این راهم می دانیم که کفار آرزوی بد برای مسلمانان درسر نمی پروریدند مگربخاطر دین آنان وسینه هایشان تنگی نمی کرد و دلهایشان غش نمی کرد مگر بخاطر همینکه دین آنان ، عزت وشرف ایشان را ازبین میبرد و آزادی ایشان را درانجام آنچه هوا وهوسشان اقتضاء میکرد ونفوسشان بدان عادت داشته ، سلب میکرد وبه شهوترانیهای بی قیدوشرطشان خاتمه می داد . بنابراین آنچه درنظر کفار مورد نفرت وانزجار بود ، دین مسلمانان بود نه خود آنان . بااهل دین هیچ غرض وعداوتی نداشتند مگرازجهت دین حق انان . آنها نمی خواستند مسلمانان ازبین بروند وچنین مردمی دردنیا نباشند بلکه می خواستند نورخدارا خاموش سازند وارکان شرک راکه درحال تزلزل قرار گرفته وداشت فرومی ریخت ، تحکیم ببخشند ومومنین را همانطور که درجمله « لـَویـُرَدّونـَکـُم کـُفّاراً ... » گذشت ، به کفرقبلی خود برگردانند . همچنانکه درآیه زیر به این حقیقت تصریح نموده می فرماید :

« یـُریدونَ لـِیـُطفـِوءا نورَالّلهِ بـِاَفواهـِهـِم وَالّلهُ مـُتـِمُّ نورِهِ وَلـَو کـَرِهَ المـُشرِکون »

( سوره صف – 8 )  

ونیز می فرماید :

« فـَادعواالّلهَ مـُخلـِصینَ لـَهُ الدّینَ وَلـَوکـَرِهَ الکافـِرون »

( سوره غافر – 14 )  

وبهمین جهت کفار هیچ همی بجز قطع این شجره طیبه وریشه کن ساختن آن نداشتند . آنها تنها هدفشان این بودکه ازراه تفتین مومنین و راه دادن نفاق وتفرقه دربین جماعت آنان وگسترش شبهه وخرافات دربین آنان وسرانجام افساد دین آنان ، این بنیان رفیع را سرنگون سازند .

تفسيرالميزان

غدير 1

« اَلیـَوم یـَئـِسَ الـَّذینَ کـَفـَروا مِن دینـِکـُم فـَلاتـَخشـَوهـُم ... »

( مائده – 3 )

کلمه « یـَئـِسَ » ( نومیدی ) درمقابل کلمه « رَجاء » ( امید ) است ودین ، آن معارفی است که ازناحیه خدای تعالی نازل شده است . ودین مبین اسلام به تدریج نازل شده است . وجمله مورد بحث دلالت می کند براینکه کفار قبل از نزول این آیه وروزی که این آیه مربوط به آن روز است ، امید آن را داشته اند که بتوانند اسلام را ازهر طریقی که شده ازبین ببرند وهمین وضع درهرزمانی مسلمانان راتهدید می کرده و روزبه روز دین آنان را درخطر داشته واین خطر آنقدر زیاد بوده که جاداشته مومنین ازآن برحذر باشند وازوقوع چنان خطری بترسند . پس اینکه فرمود : « فـَلاتـَخشـَوهـُم » خواسته است به مسلمانان تامین بدهد وبفرماید : بعداز امروز دیگر ازبروز آن خطر نترسید .

آیات زیر ازوجود آن خطر خبر می داد ومی فرمود :

« وَدَّت طائـِفـَةٌ مـِن اَهلِ الکـِتابِ لـَو یـُضـِلّونـَکـُم »

( آل عمران – 69 )

ونیز می فرمود :

« وَدَّ کـَثیرٌ مـِن اَهلِ الکـِتابِ لـَویـَرُدُّونـَکـُم مـِن بـَعدِ ایمانـِکـُم کـُفّاراً حـَسَداً مـِن عـِندِ اَنفُسـِهـِم مـِن بـَعدِ ماتـَبـَیـَّنَ لـَهـُمُ الحـَقّ فـَاعفوا وَاصفـَحوا حـَتّی یـَاتیَ الّلهُ بـِاَمرِهِ اِنَّ الّلهَ عَلی کـُلِّ شـَیئٍ قـَدیر »

( بقره – 109 )

تفسيرالميزان

هدايت وعلم

« فـَبـَعـَثَ اللّه غـُراباً یـَبحـَثُ فـِی الارضِ لـِیـُرِیـَهُ کـَیفَ یـُواری سـَوءَةَ اَخیهِ »

( مائده – 31 )

علم ، هدایت است وهرهدایتی ازناحیه خداست ، پس تمام علوم به تعالیم الهی است .

چند آیه مرتبط :

خدای سبحان مطلق هدایت را به خودش نسبت داده وفرموده : « اَلـَّذی اَعطی کـُلَّ شـَیئٍ خـَلـَقـَهُ ثـُمَّ هـَدی » ( طه – 50 )

ونیز فرموده : « اَلـَّذی خـَلـَقَ فـَسـَوّی وَلـَّذی قـَدـَّرَ فـَهـَدی » ( اعلي – 3 )

ودرخصوص هدایت بشر که به وجهی هدایت به وسیله حس وفکر است ، فرموده : « اَمـَّن یـَهدیکـُم فی ظـُلـُماتِ البـَرِّ وَالبـَحرِ » ( نمل – 63 )

« عـَلـَّمَ الاِنسانَ مالـَم یـَعلـَم » ( علق – 5 ) وقریب به مضمون این آیه ، آیه ی زیر :

« وَاللّهُ اَخرَجـَکـُم مـِن بـُطونِ اُمـَّهاتـُکـُم لاتـَعلـَمونَ شـَیئَاً وَجـَعـَلَ لـَکـُمُ السـَّمعَ والاَبصارَ وَالاَفئِدَةَ » ( نحل – 78 )

اری دقت درحالات بشر وتدبر درآیات کریمه قرآن این نتیجه را می دهد که علم نظری واکتسابی بشر یعنی علمی که به اشیا وخواص اشیا دارد وبه دنبال آن علم ، علمی که به معارف عقلی پیدا کرده است ، تمامی آنها ازحواس پنجگانه سرچشمه می گیرند . درنتیجه ازآنجایی که این حواس عطایای الهی است پس تمامی وتک تک علومی که بشر دارد ، خدای تعالی ازطریق حس به او تعلیم داده . همچنانکه آیه مورد بحث یکی ازآن علوم را بعنواننمونه ذکر کرده ومی فرماید : « پس خدای تعالی کلاغی را مبعوث کرد تازمین را کندوکاو کند ودرنتیجه به قاتل نشان دهدکه چگونه جسد برادرش را دفن کند » تاآخرآیه .

پس اینکه می بینیم خدای تعالی درنقل این گوشه ازداستان پسران آدم نفرمود : « کلاغی تصادفا آمد وزمین را کندوکاو کرد وقاتل ازکار او چاره کار خودرا جست » بلکه فرمود : « خدای تعالی کلاغی را فرستاد تانشان دهد که چگونه می توان چیزی را درزمین پنهان کرد » برای این بوده که بفهماند درحقیقت کیفیت پنهان کردن جسد برادر درزمین را خدای تعالی به قاتل یادداد وتعلیم کرد . پس کلاغ گواینکه خودش متوجه نبوده که مامور خدای سبحان است وهمچنین پسر آدم متوجه نبود که خدای مدبر دارد امر اورا تدبیر می کند وفکر اورا هدایت می نماید وبرحسب نظر ظاهری آمدن کلاغ تصادفی وسبب شدن عمل آن حیوان برای راهیابی پسر آدم اتفاقی بوده مثل سایر راهیابی هایی که انسانها درامر معاش خود دارند .

ولیکن سرنخ درهمه اینها به دست خدای سبحان است .

تفسيرالميزان

هدايت و خوشنودي خدا

« يـَهدي بـِهِ اللّهُ مـَنِ اتـَّبـَعَ رِضوانـَهُ سـُبـُلَ السـَّلام »

( مائده – 16 )

هادي حقيقي خداي سبحان است ورسول وکتاب ، آلت ووسيله ظاهري هدايت هستند :

جمله « يـَهدي بـِهِ الّله » رامقيد کرده به جمله « مـَنِ اتـَّبـَعَ رِضوانـَهُ » وخلاصه شرط کرده که تنها کساني را هدايت مي کند که خشنودي خدارا دنبال مي کنند . معلوم مي شود خداي هادي که هدايت گر اوست ، وقتي هدايت بالقوه اش فعليت پيدا مي کند که مکلف پيرو رضوان و خشنودي او باشد . پس مراد از هدايت دراينجا ، هدايت به معناي رساندن به مقصد است نه هدايت به معناي نشان دادن راه . وآن اينست که پيرو رضوان خود را وارد درراهي ازراههاي سلام خود ويا درهمه راههاي سلام خود کند ويا وارد دربيشتر آن راهها يکي پس از ديگري بسازد .

راههاي خدايي بسيارند ولي برخلاف راههاي غيرخدايي ، همه آن راهها به يک راه ( صراط مستقيم ) منتهي مي شوند :

نکته ديگري که دراين آيه وجود دارد اين است که صفت سلام را که براي راههاي خود آورده ، بدون اطلاق وبدون قيد آورده است تا بفهماند سبيل او سالم از انحاي شقاوتها ومحروميتهايي است که امر سعادت زندگي دنيايي و آخرتي بشر را مختل مي سازد وراههاي سلام او آغشته با هيچ نوع شقاوتي نيست . قهراً اين آيه شريفه موافق مي شود با اوصافي که قرآن کريم براي اسلام ويا به عبارتي تسليم خدا شدن ونيز براي ايمان وتقوا آورده ازقبيل فلاح ، فوز ، ءامن وامثال آن .

پس معناي آيه مورد بحث وخدا داناتر است ، اين است که خداي سبحان بوسيله کتابش ويا بوسيله پيغمبرش هرکس را که پيرو خشنودي او باشد، به راههايي هدايت نموده ودرآن راهها مي افکند که شان آن راهها اين است که هرکس را که درآنها قدم بردارد ازبدبختي درزندگي دنيا وآخرت حفظ نموده ونمي گذارد زندگي سعيده او مکدر گردد .

آيــه هــــاي مرتـبط :

« اَلـَّذينَ جاهـَدوا فينا لـَنـَهديـَنـَّهـُم سـُبـُلـَنا وَاِنَّ اللّهَ لـَمـَعَ المـُحسـِنين » ( عنکبوت – 69 )

« وَاَنَّ هذا صـِراطي مـُستـَقيماً فـَاتـَّبـِعوهُ وَلاتـَتـَّبـِعوا السـُّبـُلَ فــَتـَفـَرَّقَ بـِکـُم عـَن سـَبيلـِهِ » ( انعام – 153 )

« الـَّذينَ آمـَنوا وَلـَم يـَلبـِسوا ايمانـَهُم بـِظـُلمٍ اولئـِکَ لـَهـُم الاَمنُ وَهـُم مـُهتـَدون » ( انعام – 82 )

تفسيرالميزان

شستن دستها دروضو

شستن دستها دروضو  

« یـآاَیـُّهـَاالـَّذینَ آمـَنوا اِذا قـُمتـُم اِلـَی الصـَّلوةِ فـَاغسـِلـُوا وُجوهـَکـُم وَ اَیدیکـُم اِلـَی المـَرافـِق ... »

( مائده – 6 )

کلمه ی « اَیدی » جمع کلمه ی « یَد » است که نام عضوخاصی ازبدن انسان است که با آن می گیرد ومی دهد ومی زند وکارهایی دیگر می کند وآن عضو که نامش به فارسی دست است ، سه معنا دارد : 1_ ازنوک انگشتان تا مچ 2_ ازنوک انگشتان تا مرفق 3_ ازنوک انگشتان تا شانه .

واین اشتراک معنا باعث شده که خدای تعالی درکلام خود قرینه هایی بیاورد تایکی ازاین سه معنا را دربین معانی مشخص کند وآن قرینه کلمه « اِلَی المَرافِق » است تا بفهماند منظورازشستن دست ها درهنگام وضو ، شستن ازنوک انگشتان تامرفق است نه تامچ ونه تاشانه . چیزی که هست ازآنجا که ممکن بوده کسی ازعبارت « دستها را بشویید تامرفق » خیال کند که منظور ، ازشانه تامرفق است ، سنت این جمله راتفسیر کرد به اینکه منظور ازآن قسمتی ازدست هست که کف درآن قراردارد .

توضیحی درموردقید « اِلَی المـَرافـِق » وشستن دستها ازبالا به پایین :

واما کلمه « اِلـَی » : این کلمه بطوریکه استعمال آن به ما می فهماند ، وقتی درمورد فعلی که عبارت باشداز امتداد حرکت استعمال شود ، حدنهایی آن حرکت را معین می کند . ( وقتی می گوییم من تا فلان جا رفتم ، معنایش این است که نقطه نهایی عمل من که همان رفتن باشد، فلان جا است واما اینکه خود آن نقطه هم حکم ماقبل ازکلمه « اِلی : تا » را داشته باشد ویا حکم آن رانداشته باشد، مطلبی است که ازمعنای این کلمه خارج است . مثلا وقتی گفته می شود من ماهی را تاسرش خوردم ، کلمه تا دلالت نمی کندبراینکه سران را هم خورده ام ویا نخورده ام ) . بنابراین حکم شستن خود مرفق ازکلمه الی استفاده نمی شود . آنرا باید سنت بیان کند .

عبارت « اِلـَی المـَرافـِق » قیداست برای کلمه « اَیدیکـُم » ، درنتیجه حکم وجوب شستن به اطلاق خود باقی است ومقید به آن غایت نیست . ( واضح تر بگویم یک مرتبه موضوع حکم را عبارت می دانیم از دست به تنهایی ومی گوییم آنرا تامرفق بشوی که دراینجا حکم شستن مقید به قید تامرفق است . وباردیگر موضوع حکم را عبارت می دانیم از دست تا مرفق وسپس می گوییم این را بشوی که دراین صورت حکم مطلق است ، موضوع حکم مقید است . اگرتعبیر اول را بیاوریم ، معنایش این می شود که شستن دست را ازسر انگشتان شروع کن تا برسی به مرفق واگرتعبیر دوم را بیاوریم معنایش این است که این عضو محدود ومعین شده را بشوی حال چه اینکه ازبالا به پایین بشویی یا ازپایین به بالا . مولف فرموده : جمله « اِلـَی المـَرافـِق » قید موضوع است نه قید حکم . )

علاوه براینکه هرانسانی که بخواهد دست خود را بشوید چه درحال وضو وچه درحال غیر وضو ، به طور طبیعی می شوید وشستن طبیعی همین است که ازبالا به پایین بشوید وازپایین به بالا هرچند ممکن است ، لیکن طبیعی ومعمول نیست وروایات وارده ازاائمه اهل بیت ( علیهم السلام ) هم به همان طریقه طبیعی فتوا می دهد نه به طریقه دوم .

بااین بیان پاسخ ازسخنی که ممکن است گفته شود داده شده وآن این است که کسی بگوید : مقید شدن جمله « دستها را بشویید » به جمله « تامرفق » دلالت دارد براینکه واجب است شستن ازناحیه انگشتان شروع شده ودرناحیه مرفق تمام شود . وان پاسخ این است که همه حرفها دراین بود که آیا قید « اِلـَی المـَرافـِق » قید جمله « فـَاغسـِلوا » است ویا قید موضوع حکم یعنی کلمه « اَیدی » ؟ وما گفتیم که قید کلمه « اَیدی » است ودراین صورت دستها باید تامرفق شسته شود نه اینکه شستن تا مرفق باشد . ودستها را تا مرفق دوجور می توان شست یکی ازمرفق به پایین ودیگری ازانگشتان به بالا . پس باید بگوییم لفظ « اِلـَی المـَرافـِق » لفظ مشترکی است که باید قرینه ای ازخارج یکی از دوقسم شستن را معین کند ومعنا ندارد بگوییم قید « اِلـَی المـَرافـِق » قید هردو قسم است .

تفسیرالمیزان